تاریخ شعر تغزلی فارسی سرشار از اغراق و مبالغه در توصیف معشوق است. کوچکانگاریها و بزرگنماییهایی که هم بسیار زیبایند و هم از فرط زیادهروی گاهی مضحک و خندهدار میشوند.
چهره معشوق را بدون دهان تصور بفرمایید، از بس که دهانش کوچک است یا پلکهای او را که جای هر مژه، یک تیغ جهانگیر از آن روییده است!
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشتة دلزنده که بر یکدیگر افتاد
در شعر مدرن اما توصیف معشوق به واقعگرایی تمایل مییابد. معشوق چهبسا انسانی کاملاً عادی است. همترازی عاشق و معشوق امر رایجی در شعر نو محسوب میشود که در شعر سنتی اگر نگوییم نامطلوب و ناممکن، لااقل دور از انتظار بود.
رویکرد منیرسادات حسینی در شعر کوتاهش واقعگرایانه و واسوختی است.
حسینی عشق را چون اعتیاد و معشوق را چون مواد مخدر میبیند و با توجه به ایهام نهفته در ترککردن، به جدایی از او میاندیشد. از سوی دیگر اما جدایی از معشوق را غیرممکن میداند؛ درست مثل ترک سیگار توسط پدر که 40 سال است انجام نشده است.
این شعر در واقع تهدید بیهوده و ناامیدانه معشوق است به جدایی. اتفاقاً همین بیهودگی و یأس است که اطلاق واسوخت را برای این شعر با شک و تردید همراه میکند. راوی معشوق را با دست پس می زند اما با پا پیش میکشد.
منیرسادات حسینی در برزخ عشق سنتی و مدرن ایستاده است. نه این را دارد و نه آن را و شاید هم این را دارد و هم آن را!
* «کسی در من جا مانده»، منیرسادات حسینی، نشر «آوای کلار»، 1394، صفحه 89.
نظر شما